همه جا تاریک است. نور روی انگشت هام جان می کند. فقط برای نوشتن همین چند خط...

من در جزیره ای چشم گشودم که فقط نامش را تو برایم گفته بودی و برجش را دیده بودم که سال ها پیش در پرده ای ویران شد.

صدای سنج بود... همچنان خاک که در هوا می افتاد

و این... این دیگر حنجره ی من نبود که نام تو از آن زیر پایم بیافتد و در تاریکی کم شود

فقط غبار بود...غبار "مینو" که ار حلق من می ریخت.

تو که دور تر می شدی    پاهایت    کتانی هایت    پیش من بودند.

برایم از پری آب هاش گفته بودی!؟

که رفتی بی حتی معنایی از من در این جزیره...

صدای سنج می آید... من روی دست ها می روم.

خسته ام. صدای نفس هام در ضجه ها ادغام می شود.

روی دست ها که تنها سیاهی ست.

به باد می روم...        

                               غبار بودم...روی کتانی هایت... روی خاک مینو...