نمی دانم فشارهای این چند روز است یا خاموشی ذهن من که فکر می کنم عاشق شدم! به هر حال الآن که ان طور فکر می کنم :)... همیشه بی ربط ترین آدم ها یک دفعه سرو کله شان پیدا می شود بعد به تمام وجودت کلنگ می زنند بعد خوشحال می شوی که عاشقی و به سادیسم خودت تبریک می گوییُ به هر حال الآن که این طور فکر می کنم...

 کاش می شد به خیلی ها گفت که مهربانیشان را جمع کنند در من و من بریزم آهسته برای او که غرق نشود. او که می دانم نه لغات را می فهمد نه این خوبی های وام گرفته را. به هر حال الآن که این طور فکر می کنم...

شاید تاثیر "شوخی" کوندرا باشد آن وقت شب که ‌روح جهش دارد از این جسم من این هم آن موقع...

آی عشق...